خلاصه آمار

۲۴ مطلب با موضوع «شهدای شاخص» ثبت شده است


صیاد یعنی 

قرار بود بهش درجه سرلشکری بدهند گفتیم خب به سلامتی مبارکه بابا 

خندید تند و سریع گفت : خوشحالم 

اما درجه گرفتن فقط ارتقای سازمانی نیست وقتی آقا درجه رو بذارن رو دوشم حس میکنم ازم راضین 

وقتی ایشون راضی باشن امام عصر هم راضین همین برام بسه 

انگار مزد تمام سال های جنگ را بهم یکجا دادن 

پ.ن: 

صیاد بود یک روز نبودنش ببین چه میکند زودتر ازخانواده سر مزارش میرود و میگوئید

 

 «دلم برای صیادم تنگ شده، مدتی است ازش دور شده‌ام.»

 

+ شنبه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۵، ۱۱:۱۹ ق.ظ نشر دهنده: بسیجی گمنام

عشق یعنی آوینی 

یعنی خاطره ای کوتاه از ازدواجش و ان 

زمان ما هم مثل همیشه رسم و رسوم ازدواج زیاد بود و تجملات بیداد میکرد ولی ما از همان اول ساده شروع کردیم ، خریدمان یک بلوز و دامن برای من بود و یک کت و شلوار برای مرتضی چیز دیگری لازم نمیدانستیم . به حرف و حدیث ها ، رسم و رسوم هم کاری نداشتیم ، برای زندگی خودمان تصمیم میگرفتیم همین ها بود که زندگی را زیبا میکرد 

برگرفته از کتاب بانوی ماه 

پ.ن: شهادتت مبارک سید 

این پست از طرف بسیجی گمنام برای سید 

+ جمعه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۵، ۰۹:۰۳ ب.ظ نشر دهنده: بسیجی گمنام

محمد منتظر قائم در سال 1327 هجری شمسی در یک خانواده‌ی مذهبی و کم بضاعت در شهر فردوس به دنیا آمد. پس از پایان سوم دبستان به یزد نزد اقوام پدری خود رفت و در آنجا به ادامه‌ی تحصیل پرداخت. همزمان با قیام 15 خرداد، محمد همراه پدر، در صف مبارزه با طاغوت درآمد و به تکثیر و پخش اعلامیه‌های امام خمینی پرداخت. او با خلوص خاصی، عکس امام را به شیفتگان می‌رساند و با همکلاسی‌هایش، بی پروا علیه رژیم شاه بحث می‌کرد.

محمد بعد از پایان دبیرستان به خدمت سربازی رفت و پس از پایان خدمت در شرکت برق توانیر مشغول به کار شد و همزمان با هدف برانداختن نظام شاهنشاهی و استقرار حکومت اسلامی با تشکیل گروهی به مبارزه پرداخت. در سال 1351 هـ . ش، اعضای گروه شناسایی و محمد نیز دستگیر و زندانی شدند و محمد تحت شکنجه‌های وحشیانه‌ی مأموران ساواک قرار گرفت؛ اما جانانه در مقابل شکنجه‌ها مقاومت می‌کرد و شکنجه‌گران را به ستوه آورد. سرانجام پس از 15 ماه تحمل شکنجه و زندان، در حالی که هیچ اعترافی نکرده بود به ناچار او را آزاد نمودند.
پس از آزادی از زندان همچنان به مبارزه ادامه می‌دهد و به همکاری با سازمان مجاهدین خلق (منافقین) که آن زمان وجهه‌ی خوبی در میان مردم داشت، پرداخت؛ اما بعد از انحراف و تغییر ایدئولوژی سازمان، رابطه‌ی خود را با آن قطع کرد؛ ولی همچنان به مبارزه علیه رژیم شاه ادامه می‌داد. محمد بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، خود را وقف انقلاب نمود و به عنوان نخستین فرمانده سپاه پاسداران استان یزد انتخاب شد و مسئول بنیانگذاری و تشکیل سپاه یزد و تصفیه‌ی کمیته گردید. او سپاه را گسترش داد و با قاطعیت با ضد انقلاب به مبارزه برخاست.

+ دوشنبه, ۹ فروردين ۱۳۹۵، ۱۰:۵۳ ق.ظ نشر دهنده: بسیجی گمنام

شهید شاخص سال ۹۵ معلم شهید رقیه رضایی لایی از استان قزوین اعلام شده  در پست های بعدی بخشی از فعالیت و زندگینامه ایشان را قرار میدهیم.

شهید رقیه رضایی لایی

تحصیلات: دیپلم و حوزوی

رشته تحصیلی: تجربی

نام: رقیه

نام خانوادگی: رضایی لایی

نام پدر: محمد علی

شماره شناسنامه:۹۵

تاریخ تولد:۱۳۴۴/۰۱/۲۲

محل تولد: قزوین

محل شهادت: مکه

شغل: معلم تربیتی

مهارت و تخصص: خیاطی

اهم مسئولیت های شغلی: عضو فعال حزب جمهوری اسلامی

نکات بارز و برجسته فردی: بسیارملاحظه کار و متواضع و خوش برخورد باوجود قبولی در کنکور پزشکی اما حوزه علمیه را انتخاب می کنند و دو سال  هم مشغول به تحصیل می شوند.

بعد از اعزام به سنندج جهت مقابله و ارشاد کومله دمکراتها اقدام می کنند.

آثار فرهنگی، ادبی، هنری: دارای فوق ادبی بالا بخصوص در نویسندگی

فعالیت بعد از انقلاب: خانواده ای مذهبی و از اعضای فعال حزب جمهوری اسلامی

نحوه و علت شهادت: شرکت در راهپیمایی برائت از مشرکین در مکه و مورد هجوم رژیم آل سعود قرارمی گیرند.

محل دفن: گلزار شهدای قزوین

+ دوشنبه, ۹ فروردين ۱۳۹۵، ۱۰:۴۸ ق.ظ نشر دهنده: بسیجی گمنام

فقر و بی چیزی بزرگترین ثروتی بود که خدای بزرگ به من ارزانی داشت همت و اراده مرا آنقدر بلند کرد که زمین و آسمان ها نیز در نظرم ناچیز شدند هنگامی که شهیدی خون پاکش را در اختیارم می گذارد و فقر اجازه نمی دهد که یتیمانش را نگبهانی کنم هنگامی که مجروحی در آخرین لحظات حیات به من نگاه می کند و با نگاه خود از من تقاضای کمک دارد  من می سوزم آب می شوم و قدرت ندارم کمکش کنم هنگامی که در سنگر خونین ترین قتالها و جنگ آوری از گرسنگی شکمش خشک شده و نمی تواند آب را از گلو فرو بدهد من که اینها را می بینم و صبر می کنم دیگر ترس و وحشتی از فقر ندارم این قفس آهنین را شکسته ام و آنقدر احساس بی نیازی می کنم که زیر سخت ترین ضربه ها و کوبنده ترین هجوم ها از هیچ کس تقاضای کمک نمیکنم. 

شهــید چمـــران

 

+ يكشنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۴، ۰۸:۱۶ ق.ظ نشر دهنده: بسیجی گمنام

داشــتـــــ رو زمیــــن با انگــشـتــــ چیــــزی مــی نوشــتـــــــ...
رفتـــن جلــــو دیــــدن چنــــدیـــن متــــر صــدبـــار نـــوشتـــــه
حسیـــــــن......حسیــــــن....حســــــین......
طوریــــــکه انــگشتـــش زخـــــــم شـــــده !
ازش پـــرسیــــدن:
حـــــاجــــی چــــکـــار میــــکنــــی ؟؟
گــــفت:
چـــــــون میســــر نیستـــــــــ مـــــن را کـــــام او .......
عشـــــــق بــــــازی میــــکنـــــم بـــا نــــام او ......


(خاطــره ای از شهیــد پــازوکــی)

+ سه شنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۴، ۰۷:۰۵ ب.ظ نشر دهنده: بسیجی گمنام

بیست روز قبل از شهادت، قبل از ترک خانه برای شرکت در جلسه‌ای مهم، همسر رجایی به او گفت: «پیشنهاد می‌کنم وصیت‌نامه جدیدی بنویسید. وصیت‌نامه قبلی را سال‌ها پیش نوشته‌اید.»

رجایی به یادآورد که در سال ۱۳۵۲ قبل از این‌که به زندان برود، وصیت‌نامه‌ای نوشته بود و آن‌ روز، هشت سال از نوشتن آن وصیت‌نامه می‌گذشت.

کمی فکر کرد. سپس کاغذی خواست تا وصیت‌نامه‌ای جدید بنویسد. او بر روی یک برگ کاغذ دفتر مشق بدون‌ این‌ که پاکنویس کند خوش خط و خوانا و بدون خط‌خوردگی و روان‌ و ساده وصیت‌نامه‌ای نوشت و آن را به همسرش داد. نکاتی که در این چند خط به آن‌ها اشاره‌ شده، بسیار قابل تأمل است:

بسم الله الرحمن الرحیم

این بنده کوچک خداوند بزرگ با اعتراف به یک دنیا اشتباه، بی‌توجهی به ظرافت مسئولیت از خداوند رحیم طلب عفو و از همه برادران و خواهران متعهد تقاضای آمرزش خواهی می‌کنم.

وصیت حقیقی من مجموعه زندگی من است. به همه چیزهایی که گفته‌ام و توصیه‌هایی که داشته‌ام در رابطه با اسلام و امام با انقلاب تأکید می‌نمایم.

به کسی تکلیف نمی‌کنم ولی گمان می‌کنم اگر تمام جریان زندگی مرا به صورت کتاب در‌آورند برای دانش‌آموزان مفید باشد.

هر چه از مال دنیا دارم متعلق به همسر و فرزندانم می‌باشد. کیفیت عملکرد را طبق قانون شرع به عهده خودشان می‌گذارم.

برادرم محمدحسین رجایی وصی و همسرم ناظر و قیم باشند.

خدای را به وحدانیت، اسلام را به دیانت، محمد(ص) را به نبوت و علی و یازده فرزندان معصومین علیهم‌السلام را به امامت و پس از مرگ را به قیامت و خدای را برای حسابرسی به عدالت قبول دارم و از دریای کرمش امید عفو دارم.

این مختصر را برای رفع تکلیف و تعیین خط ‌مشی برای بازماندگان و بر حسب وظیفه شرعی نوشتم وگرنه وصیت‌نامه این‌ بنده حقیر با این همه تحولات در زندگی در این مختصر نمی‌گنجد و مکّه، حج بیت‌الله بر من واجب شده بود امکان رفتن پیدا نشد. اینک که به لقاءالله شتافتم این واجب را یکی از بندگان صالح خداوند به عهده بگیرد. ثلث اموال به تشخیص بازماندگان به «خیرالعمل» صرف شود و اگر به نتیجه قطعی نرسیدند به بنیاد شهید بدهید.

+ دوشنبه, ۹ شهریور ۱۳۹۴، ۰۷:۰۸ ب.ظ نشر دهنده: بسیجی گمنام

نام: محمدعلی رجایی


تولد: ۲۵ خرداد ۱۳۱۲


محل تولد: قزوین


زمان شهادت : ۸ شهریور ۱۳۶۰


احزاب سیاسی: نهضت آزادی ایران،موتلفه اسلامی،حزب جمهوری اسلامی


همسر:عاتقه صدیقی (۱۹۵۸–۱۹۸۱)


محمد علی رجایی در سال 1312 در قزوین به دنیا آمد. پدرش پیشه ور بود و در بازار قزوین به کسب خرازی اشتغال داشت. پدرش را در 4 سالگی از دست داد و برادرش که 10 سال بزرگتر از او بود بیرون از خانه کار می کرد. مادرش نیز از صبح تا شب پنبه پاک می کرد و فندق و گردو و بادام می شکست به طوری که بیش تر اوقات دست هایش به خاطر فشار زیاد ترک بر می داشت.در 13 سالگی کلاس ششم ابدایی را تمام کرد و به خاطر اینکه قزوین از لحاظ اقتصادی وضعیت خوبی نداشت راهی تهران شد. برادرش از مدتی پیش به تهران آمده بود. ابتدا در بازار آهن فروشان مشغول به کار شد و به علت سنگینی کار چندی بعد به دستفروشی روی آورد. محمد علی بعد از دستفروشی دوباره به بازار تهران برگشت و در چند حجره به شاگردی پرداخت. در جاهایی که به باورها و اعتقادش اهانت می شد کار نمی کرد. 

+ دوشنبه, ۹ شهریور ۱۳۹۴، ۰۷:۰۳ ب.ظ نشر دهنده: بسیجی گمنام

نامه مادر شهید غواص تازه تفحص شده به رهبر انقلاب

آنچه مرا آرامش حقیقی داد پیام معظم له بود که نشان از سربلندی و افتخار آفرینی پاره تنم بود که در برهه‌ی حساس کنونی بار دیگر به یاری مولا و سرور و ولی امر خویش شتافت.

مادر یکی از شهدای غواص تازه تفحص شده، با نام منوچهر تنگسیری نامه ای را خطاب به رهبر انقلاب نوشته است که متن کامل آن چنین است.

محضر مبارک رهبر معظم انقلاب اسلامی حضرت آیت الله العظمی خامنه‌ای

سلام علیکم

پس از 29 سال فراق فرزند 14 ساله‌ام، امروز او را در آغوش گرفته و آرامش یافتم ولی آنچه مرا آرامش حقیقی داد پیام معظم له بود که نشان از سربلندی و افتخار آفرینی پاره تنم بود که در برهه‌ی حساس کنونی بار دیگر به یاری مولا و سرور و ولی امر خویش شتافت. 

+ شنبه, ۷ شهریور ۱۳۹۴، ۰۶:۵۴ ب.ظ نشر دهنده: بسیجی گمنام

علی خلیلی

خاطره ای تکان دهنده از زبان دوست داداش علی خلیلی در آن حادثه تلخ : 

وقتی ضارب علی را با چاقو زد


ما پیکر غرق خونش را به کناری کشیدیم ،


پیرمردی آمد وگفت :

خوب شد؟همین و می خواستی؟

به توچه ربطی داشت؟چرا دخالت کردی؟

علی باصدای ضعیفی گفت:

حاج آقا فکر کردم دختر شماست،من از ناموس شما دفاع کردم...

+ شنبه, ۷ شهریور ۱۳۹۴، ۰۶:۲۸ ب.ظ نشر دهنده: بسیجی گمنام

شهید نادر مهدوی

شهید نادر مهدوی” ( حسین بسریا) در 14/3/1342 ه- ش در خانوده‎ای مستضعف امّا متدیّن و پرهـیزکار در روستای نوکار “، از توابع دهستان بحیری” در شهرستان دشتی” واقع در استان بوشهر” دیده به جهان گشود. او ششمین فرزند خانواده بود.

در سال دوم دبستان بود که به مکتب رفت و قرآنِ کریم، این کتاب هدایتگر الهی را به مدد علاقة وافر و هوشِ سرشارِ خود، در عرض مدتِ تنها بیست و پنج روز نزد آقای علی فقیه خــتم نمود. در همین سال بود که خانوادة وی از روستای نوکار، به روستای بحیری مهاجرت کردند و در آنجا ساکن شدند.

+ پنجشنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۸:۰۶ ق.ظ نشر دهنده: بسیجی گمنام

شهید طیبه واعظی

طیبه واعظی دهنوی در سال 1337 در یکی از روستاهای اصفهان متولد شد. او در خانواده ای مذهبی و فقیر رشد کرد و به همین علت خیلی زود با درد و رنج مردم مستضعف آشنا شد. در سن 7 سالگی خواندن قرآن را در خانه پدرش آموخت. در سال 1350 طیبه با پسر خاله مجاهدش ابراهیم جعفریان ازدواج نمود، و این نقطه عطفی در زندگی او بود و همین ازدواج بود که مسیر زندگی او را به طور کلی دگرگون ساخت و او را وارد مرحله ای نوین نمود. طیبه با کمک شوهرش به مطالعه عمیق کتب مذهبی و آگاه کننده و تفسیر قرآن پرداخت و چون ابراهیم همان صداقت و ایمانی را که لازمه یک فرد مبارز است در وجود طیبه یافت او را در جریان مبارزات تشکیلاتی قرار داد و طیبه به عضویت گروه مهدیون در آمد.

به خاطر مبارزه با شاه و تحت تعقیب بودن شوهرش از سال 1354 به زندگی مخفی روی آورد، ولی در نهایت در 30 فرودین 1356 پس از دستگیری شوهرش، دستگیر شد و خواهر شوهرش، فاطمه جعفریان که او هم مبارز بود در این روز کشته شد.

در سال 1354 به علت تعقیب ساواک با اتفاق همسر و کودک شیرخواره اش زندگی مخفی را انتخاب نمودند.

روز سی ام فروردین 56، در پی دستگیری یکی از اعضای گروه در تبریز، یکی از گشت های بازرسی به ابراهیم مشکوک شد و او را دستگیر کرد. در بازرسی بدنی او اجاره خانه ی منزل تبریز را پیدا نمودند و خانه تحت‌نظر قرار می‌گیرد.

طبق قرار قبلی که ابراهیم و طیبه داشتند اگر ابراهیم دیر به خانه می آمد، طیبه می بایست اسناد و مدارک را می سوزاند و خانه را ترک می کرد. طیبه همین کار را انجام داد، غافل از آنکه خانه زیر نظر است.

صبح بر سر قرار با برادرش مرتضی می رود، غافل از آنکه مأموران در پی او هستند. در قرار با مرتضی ماجرای نیامدن ابراهیم را می گوید و بدین ترتیب، مرتضی هم شناسایی می‌شود. سپس به خانه باز می گردد تا خانه را از نارنجک و اسلحه پاکسازی کند غافل از اینکه ساواک منتظر اوست.

طیبه پس از اتمام فشنگ هایش به همراه فرزند چهار ماهه اش مهدی دستگیر می شود و با دستگیری طیبه، مرتضی که از دور شاهد ماجرا بود در دفاع از طیبه به مأموران شلیک می کند و در درگیری به شهادت می رسد. از خانه طیبه برگه اجاره خانه مرتضی را پیدا می کنند و به خانه آنها می روند. فاطمه جعفریان همسر مرتضی حدود سه ساعت مقاومت کرد اما او نیز به شهادت رسید.

وقتی ساواک طیبه را دستگیر و به دست هایش دستبند زده بودند، گفته بود: مرا بکشید ولی چادرم را برندارید.

طیبه، ابراهیم و پسرشان محمدمهدی را پس از دو چند روز شکنجه از تبریز به کمیته تهران منتقل می کنند و یک ماه تمام آنها را زیر سخت ترین شکنجه ها قرار می دهند و سرانجام در سوم خرداد 56 زیر شکنجه به شهادت می رسند.

روز سوم اردیبهشت روزنامه ها خبر شهادت فاطمه و مرتضی را نوشتند ولی دیگر از ابراهیم خبری نشد و بعد از پیروزی انقلاب خانواده از عروج او و طیبه با خبر شدند.

محمدمهدی فرزند خردسال آنها توسط ساواک به پرورشگاهی سپرده شد و گفته بودند که پدر و مادر این کودک بر اثر اعتیاد فراوان از دنیا رفته اند و برای اینکه کسی او را نشناسد، نام او را شهرام گذاشته بودند. دو سال بعد فرزند آنها با پیگیری های فراوان در پرورشگاه پیدا شده و به آغوش خانواده باز می گردد

+ پنجشنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۸:۰۵ ق.ظ نشر دهنده: بسیجی گمنام

-همسر شهید همت: به وصیت شهید همت عمل نشد


2-از آشنایی خود با شهید همت بگویید چه شد که با ایشان ازدواج کردید؟


3-چرا شهید همت در گلزار شهدا در تهران دفن نشدند و به اصفهان منتقل شدند؟

+ دوشنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۹:۵۲ ق.ظ نشر دهنده: بسیجی گمنام

علم اومد سر کلاس و حاضر غایب کرد:

                                   بزرگراه همت....................حاضر


                                  غیرت همت.................غایب


                             ورزشگاه همت.............حاضر


                              مردونگی همت............غایب


                              مرام همت..............غایب


                               سمینار همت.............حاضر


                              اقایی همت................غایب


                               صداقت همت.............غایب


                                همایش همت............حاضر


                               صفای همت...........غایب


                                 عشق همت............غایب


                                 آرمان همت............غایب


                                  یاران همت.............غایب


                                 تیپ همت.............حاضر


غایبا از حاضر ها بیشتر بودن.......کلاس تعطیل


+ دوشنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۹:۴۸ ق.ظ نشر دهنده: بسیجی گمنام


جای "شهید همت" خالی

که خانمش میگفت:

همیشه به شوخی بهش میگفتم اگه بدون ما بری گوشتو میبرم..

اما وقتی جنازه رو اوردن دیدم که اصلا سری در کار نیست...

 

 

جای "شهید چمران" خالی

 که یه روسری به همسر لبنانی اش

 غاده جابر هدیه داد و گفت:

بچه های یتیم خانه دوست دارن شما را با حجاب ببینن...

 


جای "شهید حمید باکری" خالی

 که خانم فاطمه امیرانی همسرش میگفت: 

به چشم من خوشگلترین پاسدار روی زمین بود...

 جای "شهید زین الدین" خالی که میگفت:

 در زمان غیبت امام زمان به کسی منتظر میگویند که

  منتظر شهادت باشد...

 خانمش میگفت: 

 هنوزم که هنوزه صدای کمیل خواندنش را میشنوم..

 آیا باورمان میشود..؟

+ دوشنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۹:۴۶ ق.ظ نشر دهنده: بسیجی گمنام

شهید عمران پستی

فرمانده گردان حبیب بن مظاهر لشگر27 محمدرسول الله

در عرصه پیکار، در قول و در کردار

الگوی ایثار و صدق و درستی بود

 مردی که با شادی، در راه آزادی

جنگید تا جان داد، عمران پستی بود


شهید پستی فرزند محمدعلی در سال1338 در هشجین خلخال به دنیا آمد. ایشان دانشجوی رشته جامعه شناسی بودند که در سال1358 به عضویت سپاه درآمدند و در سال1362 در پل طلائیه در حالی که فرمانده گردان حبیب بن مظاهر از لشگر 27 حضرت رسول(ص) بودند بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسیدند.

+ دوشنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۹:۳۹ ق.ظ نشر دهنده: بسیجی گمنام

شهید علی نفیسی

مسئول شناسایی لشگر 27 حضرت رسول(ص)


حسین نفیسی، ز خوندشت ایثار

به عرش معلای حق، پر گرفته

خوشا، بخت او را، که چون عشقبازان

ز سر پنجه عشق، ساغر گرفته


سال 1341 ه ش در اردبیل به دنیا آمد . تحصیلات خود را تا مقطع اول راهنمایی در اردبیل گذراند وپس از آن به دلیل مشکلات مالی وارد کار شد.با شروع خشم طوفنده مردم ایران بر علیه حکومت سمتشاهی او در پیشاپیش مبارزین بر حکومت شاه خروشید وتا پیروزی انقلاب از پای ننشست. با پیروزی انقلاب اسلامی به عضویت بسیج در آمد وبا شروع جنگ تحمیلی راهی جبهه ها شد. او در نوبتهای متناوب به جبهه رفت و مسئولیتهای زیادی را بر عهده گرفت. آخرین بار در حالیکه فرماندهی یک گروه شناسایی لشکر 27 محمد رسول الله را به عهده داشت. در تاریخ 4/ 1/ 1367 در منطقه در بند یخان عراق در شهرحلبچه بر اثر بمباران شیمیایی دشمن زبون ،به شهادت رسید .

+ دوشنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۹:۳۴ ق.ظ نشر دهنده: بسیجی گمنام

بسمـ الله و سلامـ . . .

+ کمـ حجمـ امّا مقوی :

بِسم الله الرَحمن الرَحیم

 قُلْ یا عِبادِیَ الَّذینَ أَسْرَفُوا عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ

لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ

إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمیعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحیمُ

 

بگو : ای بندگان من که در جنایت به خویش ( به واسطه گناه ) از حد گذشتید ،

از رحمت خدا نومید مگردید ، بی تردید خداوند همه گناهان را می آمرزد ،

زیرا اوست آمرزنده و مهربان!

سوره زمر - آیه 53

 

+ فرا رسیدن مبارک ماه رجب رو خدمت تون تبریکـــ عرض میکنم و امیدوارم با دست ِ پر از ماه رجب خداحافظی کنید.....

امیدوارمـ حال همه ی همسنگرا خوب باشه 

+ مطلبی خوندم در رابطه با شهید کمیل صفری تبار . . .

کسی که همیشه به همه میگفت سی و سومین شهید روستاشون خواهد بود !

کمیل صفاری تبار

ایشون سال 1367 در بابل متولد شدن ... سال 86 وارد دانشگاه امام حسین(ع) شدند و بعد از فارغ التحصیلی ، دوره های تکاوری و چتربازی رو طی می کنند و وارد یگان ویژه ی صابرین میشن و سال 1390 به دست گروه پژاک به شهادت می رسند ... 

+ صداقتی که این شهید بزرگوار در نوشتن وصیت نامه شون به خرج داده بودن ، توجهم رو جلب کرد!

ازتون خواهش میکنم وصیت نامه ی ایشون رو در ادامه مطلب بخونین حتما....

 + خواهرم ... خوب نگاه کن!

این شهید نسل سومی ،  برای امنیت الان من و شما ، جونش رو داد ...

و ازت خواست یک تار موی خودت رو در معرض دید نامحرم قرار ندی !

+ شهید علمدار گفته بودن برای بهترین دوستان خودتون آرزوی شهادت بکنید ...

التماس دعا !

+ يكشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۱:۵۵ ق.ظ نشر دهنده: بسیجی گمنام

زودتر از هر روز آمد خانه؛‌ اخمو و دمق. می‌گفت دیگر برنمی‌گردد سر کار، به آن میوه‌فروشی. آخر اوستا سرش داد زده بود. خم شد صورتش را بوسید و آهسته صداش کرد. ابراهیم بیدار شد،‌ نشست. اوستا آمده بود هرطور شده، ناراحتی آن روز را از دل او درآورد و بَرش گرداند سر کار. اوستا می‌گفت «صد بار این بچه را امتحان کردم؛‌ پول زیر شیشه‌ی میز گذاشتم،‌توی دخل دم دست گذاشتم. ولی یه بار ندیدم این بچه خطا کنه.»

+ شنبه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۱:۴۴ ق.ظ نشر دهنده: بسیجی گمنام


زندگی نامه جاوید الاثر حاج احمد متوسلیان در ادامه مطلب....

+ شنبه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۰:۲۴ ق.ظ نشر دهنده: بسیجی گمنام
باز نویسی قالب توسط گروه فرهنگی سردار هور